استاد «قمرالملوک سترگ دره شوری» شهریورماه 1327 در ایل متولد شد. زادگاه او دره شور سمیرم است؛ یکی از طوایف بزرگ ایل قشقایی که اسبهایــش شهرت فــراوان دارنــد و نــقــشمــایــههــای روی دستبافهایشان نیز پرده از رازهای بسیار گذشته برمیدارند. آنچه میخوانید گفــتوگــوی مــا بـــا «قــمــرالملوک سترگ دره شــوری»، هــنــرمنـــد گلیــمبـــافِ دارای نشانهای ملی، یونسکو و درجهیک هنری، نوۀ «زیاد خان» و نخستین فرزند «امیر امانالله خان سترگ» است.
کجا متولد شدید؟
در منطقه ییلاقی ایل دره شوری سمیرم در سیاهچادر به دنیا آمدم. آن زمان سمیرم جزو استان فارس بود و بعد جدا شد؛ اما ما از قشقاییهای تبریز هستیم و چندین نسل ما به قزلباشهای تبریز برمیگردد. چند نسل قبلتر از ما و در زمان شاهعباس جَد ما سردار قزلباشهای شاهعباس بود که شاهصفوی آنها را برای حکمرانی از تبریز به منطقۀ دره شور سمیرم فرستاد، همینجا ماندگار شدند و ایل دره شور در سمیرم به وجود آمد.
یک آواز محلی به زبان ترکی با مضمون آرزوی بازگشتن به تبریز میخوانیم که مفهومش این است: «این راه به تبریز میرود، آنجا قناتهای کوچک هست، هرکس دوست دارد به وطن برگردد، خدایا یکراهی برای ما پیدا کن که به تبریز برگردیم.» این شعر از همان زمان که ایل ما به سمیرم آمد، رواج پیدا کرد.
شغل پدرتان چه بود؟
پدربزرگم «زیاد خان» بود که پرورش اسب درهشوری داشت. او از هواداران آیتالله مدرس بود، کیفی داشت که هر چند روز یکبار چیزی را میخواند و در آن میگذاشت. بعد که فوت کرد، نوۀ دختری آیتالله مدرس یک نامه از او برای پدربزرگم فرستاد که درزمان زندانیبودن آیتالله مدرس نوشته و عنوان شده بود آقای مُدرس در روزهای آخر زندگیاش خیلی دوست داشته پدرم را ببیند. پدرم «امیر امانالله خان سترگ دره شوری» پدربزرگ و پدرم نمایندۀ مجلس شاه بودند؛ ولی هردو استعفا دادند. کتاب «اسب اصیل دره شوری» نوشتۀ «امرالله یوسفی» هم به مردان و زنان قوم قشقایی که با اسبان زیبا الفتی دیرینه داشته و دارند، بهخصوص زیادخان سترگ درهشوری، که اسب زیبای درهشوری را به جهان هدیه داد، تقدیم شده است. در کتاب قزلباشان در ایران هم به ایل دره شوری اشارههایی شده است.
چه موقع به اصفهان آمدید؟
من فقط سه سال در ایل به مدرسه رفتم. کلاس چهارم دبستان به مدرسه شبانهروزی رودابه در اصفهان آمدم و یک سال آنجا بودم؛ بعد به شیراز رفتیم. پس از ازدواج یک سال در شیراز بودم و چون محل کار شوهرم در اصفهان بود، به اصفهان برگشتم. دلم نمیخواست بیایم. روزهای اول خیلی ناراحت بودم؛ چون از ایل و از وطنم دور میشدم. کلا احساس وطندوستی در من زیاد است.
فعالیت هنری را چه زمانی شروع کردید؟
مدرسه شبانهروزی رودابه مربوط به کاتولیکهای فرانسوی بود که در خیابان شیخبهایی قرار داشت. در این مدرسه به ما شمارهدوزی یاد میدادند. شمارهدوزی با دست انجام میشود و خیلی حرف است که این چیزها را کلاس چهارم یاد بدهند. آنجا برای کریسمس به ما عروسک هدیه میدادند و میگفتند برایش ژاکت ببافید. البته الان در ایران هم شمارهدوزی کار میکنند؛ اما فکر میکنم مال فرانسویهاست. کلاس پنجم به شیراز رفتم. در آن زمان داییهایم در اصفهان دانشجو بودند. من و یکی از خواهرانم برای اول دبیرستان به شیراز و دبیرستان بهار رفتیم. در این دبیرستان در رشته خط و نقاشی و در میان دخترها اول شدم؛ ولی دلم نمیخواست هنر بخوانم؛ دوست داشتم رشته دیگری بخوانم و هنر را در کنار آن کار کنم؛ البته ورزشکار هم بودم، در دوومیدانی هم فعالیت میکردم؛ کاپیتان تیم والیبال دبیرستان بودم. درواقع بهجز رشتۀ پرتاب نیزه همه ورزشها را کار میکردم. یادم هست که مادربزرگم همیشه میگفت: «درس بخوان، این توپ چه ارزشی دارد.» برای حضور در مسابقات قهرمان کشوری قبول شدم؛ اما پدرم خیلی متعصب بود. او اجازه نداد؛ چون نمیخواست دخترها و پسرها باهم به تهران بروند؛ حتی وقتی رئیس تربیتبدنی به خانهمان آمد و اصرار کرد، پدرم بازهم اجازه نداد. بعدازآن در سطح استان ورزش کردم. آن دخترخانمی که در رشتۀ تنیس مربی او بودم و به او آموزش میدادم، در کشور اول شد.
گلیمبافی را چطور یاد گرفتید؟
وقتی تابستان مدارس تعطیل بودند و به ییلاق میآمدیم، زنان عشایر برای مادرم گلیم میبافتند و من از آنها یاد میگرفتم. مادرم بلد بود؛ اما خودش نمیبافت.
13ساله بودم که مادرم فوت کرد و بعد از او، خانمی به اسم «گوهر نادریان» ما را بزرگ کرد. او از اهالی فتحآباد بود. من گلیمبافی را از او یاد گرفتم. البته یادم هست کلاس چهارم دبستان که بودم، خانم دیگری که به خواهرم شیر میداد و او را بزرگ میکرد، برای مادرم گلیم میبافت. یکی از خانمها نمیگذاشت من ببافم. او میگفت: خراب میکنی؛ اما همین خانم گوهر نادریان گفت: بیا کنارم بنشین. خودم یادت میدهم. یکی از دستبافهایش گلیمی با شش متر طول و بهصورت شطرنجی بود. او بافت گلیم دورو را هم به من یاد داد.
سایر اعضای خانوادۀ شما هم بافت گلیم را انجام میدهند؟
وقتی دیگر کوچ انجام نشد، بعضی از اهالی در منطقه ییلاقی ایل، یعنی سمیرم، ماندند و برخی در منطقه قشلاقی در استانهای فارس و اصفهان و خوزستان ماندگار شدند. پدر و یکی از برادرانم در شیراز زندگی میکنند. ما پنج خواهر و سه برادر هستیم. من بزرگترین فرزند خانواده هستم. یکی از خواهرانم در آمریکا و یکی دیگر در آلمان زندگی میکند، یکی از برادرانم در اصفهان استاد دانشگاه است. سایر خواهرانم بهاندازۀ من نه، اما تا حدی برای خودشان میبافند. دو پسر و یک دختر دارم. یکی از پسرهایم ادبیات انگلیسی در دانشگاه اصفهان خواند و بعد از ازدواج به کانادا رفت، پسر دیگرم در اصفهان کار میکند، یک دختر هم دارم که 75درصد عقبماندگی ذهنی دارد. او را هفتهای سه روز برای کلاسهایش به بهزیستی میبرم و خودم هم مثل بچههای معمولی با او رفتار میکنم؛ به همین خاطر خیلی خوب رفتار میکند؛ طوریکه همه تعجب میکنند.
الان چند نوع بافت انجام میدهید؟
من انواع گلیم را میبافم؛ شامل گلیم دورو، گلیم فرش، گبه، گلیم عربی، رندبافی، نقش برجسته، دندانموشی و وارونهبافی. بعید میدانم کسی در ایران همۀ این مدلها را ببافد؛ مثلا میدانم که الان هیچکس بهجز من وارونهبافی را انجام نمیدهد. عمۀ پدرم خورجینی داشت که وارونهبافی بود. من طرحش را از آن یاد گرفتم.بعد هم خانم مُسنی در روستا بود که روش این بافت را برای دخترش میگفت و دخترش برای من ترجمه میکرد. وقتی دو سه رج بافتم به دخترش گفت چقدر باهوش است و علاقه دارد. یک نوع دندانموشی هم بافتهام که فقط چلهکشی و زیرورو کردن آن فرق میکند. این مهارت را خیلی وقت پیش از خانمی یاد گرفتم و خودم روی آن طرحهای مختلفی زدم.تمام وسیلههای ایل مثل خورجین، ترکبند، چنته عشایری، بلدان، گلیم و خیلی چیزهای مورداستفادۀ دیگر را بافتهام. افرادی هستند که دو یا سه تا از اینها را انجام دهند؛ اما طراحی و خلاقیت چیز دیگری است. طراحی و خلاقیت به ذهن و ذوق و علاقۀ آدم بستگی دارد. متأسفانه بارها اتفاق افتاده که از کارهایم عکس میگیرند و کپیبرداری میکنند؛ اما کپیبرداری فایده ندارد. یکبار کپی میکنند؛ اما دفعه بعد چهکار میکنند؟! درباره هر کاری اولاز همه آدم باید خودش علاقه داشته باشد؛ دوم اینکه، خلاقیت و استعداد چیزی است که خدا به ذهن آدم میدهد. در هر کاری همینطور است.
بهجز انواع بافت، چه چیزهای دیگری درست میکنید؟
عشایر در زمانی که کار میکردند گردنبندهایی به گردن داشتند که از دانههای گیاهی به اسم مهلب ساخته بودند. این گردنبندها بوی خوب و ملایمی دارند و دافع عرق هستند. زنان آنها را زیر لباسشان میانداختند؛ البته این گردنبندها را خیلی کلفت درست میکردند. بختیاریها هم این گردنبندها را داشتند؛ اما بعد از انقلاب از بین رفت؛ چون دیگر مردم لباس عشایری نمیپوشیدند. من دوباره استفاده از این گردنبندها را مُد کردم و از این دانههای گیاهی علاوه بر گردنبند در طرحهای مختلف، انواع بند عینک، دستبند، پابند و خلخال هم درست کرده و در نمایشگاه توانمندیهای استان اصفهان ارائه کردم. آنها را با دانههای مهلب میسازم که مرطوب است. گاهی این دانهها را با رنگهای گیاهی رنگ میکنم. یادم هست در نمایشگاه داروهای گیاهی در دانشگاه اصفهان شرکت کرده بودم و نمیدانستم که پزشکان و داروسازان این دانهها را میشناسند، آنقدر خریدند که حد نداشت؛ حتی آنجا به من گفتند که استفاده از این دانهها تا حدی جلوی گواتر را میگیرد.
مواد لازم برای کار شما چست؟
تمام این بافتها با دست انجام میشود و به پشم نیوزلندی مرینوس نیاز دارد که از بازار اصفهان تهیه میکنم، بعد آن را با مواد گیاهی رنگ میکنم، نقشه و کارگاه هم لازم دارد. من خودم طرح کارگاه را میدهم. طرح کارگاه کلاسم را هم خودم دادهام که با بقیه فرق دارد.
رنگرزی گیاهی را چطور یاد گرفتید؟
رنگ گیاهی در کار ملایمت خاصی دارد. من مرینوس را از بازار الیاف میخرم و در یک قابلمه کوچک برای خودم رنگ میکنم. رنگرزی الیاف با مواد گیاهی را هم از کتاب خانم ویکتوریا جهانشاهی افشار یاد گرفتم.
چه نوع نقشهایی را میبافید؟
نقشهایی که بهکار میبرم قشقایی است. طرحهای هندسی بخش اساسی این نقوش است؛ ولی خودم آنها را طراحی میکنم؛ یعنی طرح گلیم یا بافتهام را خودم از طریق تلفیق نقشها ایجاد میکنم. برخی طرحها را ایل من ندارند، از ایلهای قشقایی دیگر پیدا کردم. از همان اول کار طراحی را خودم انجام میدهم، رنگ را هم خودم تعیین میکنم. شبها هم در خواب به فکر طرحزدن هستم؛ اما نقشهایی هم هست که سرخپوستهای آمریکا نیز دارند؛ مثل سرمهدان قشقایی. تبریز هم این نقشها را دارد یا نقش دیگری به اسم خراسانی وجود دارد که فکر میکنم تهرانی است؛ البته سرخپوستها هم دارند.تمام طراحیها را خودم انجام میدهم. این طرحها اصلا وجود ندارند.من خودم روی بافتها طرح میزنم. فقط نقشها وجود دارند که همان نقشهای قشقایی در ایل است. زمانی هم که شوهرم با ایتالیاییها کار میکرد، یکی از کارهای دستی آنها را برایم آورد: یک عروسک و یک زرافه بود. طرح آنها را روی گلیم کارکردم. قبل از انقلاب هم در ایلِ ما با طرحی به اسم ضد یهود، رندبافی میکردند.عربها خریدار آن بودند؛ ولی حالا دیگر ضد یهود نمیبافند.
طراحی گلیم با فرش فرق میکند؟
خیر، فرقی ندارد. خودمان میتوانیم طرحها را روی کاغذ شطرنجی بیاوریم؛ اما برخی طرحهای بزرگ را به طراحان فرش میدهیم که روی کاغذ بیاورند.
آموزش را چطور انجام میدهید؟
تا حالا بیشتر از 100 نفر را آموزش دادهام. بعضی از آنها همچنان کار میکنند. هرکس بخواهد ابتدا در ادارهکل ثبتنام میکند، بعد به کلاسهایم میآید. بعضی مربیها برای آموزش بهصورت درشت چلهکشی میکنند و میگویند اول مقدماتی دارد؛ اما من این کار را نمیکنم. از همان اول عین کار را خودم چلهکشی میکنم و همان را آموزش میدهم. همهچیز را از اول بهصورت ظریفبافی و سینهبهسینه آموزش میدهم. اصلا درشتبافی را در آموزش نمیگذارم و کاری را که خودم میکنم، آموزش میدهم. حتی کارِ اول بعضی شاگردهایم نشان ملی گرفته است. آنها دقت دارند و سعی میکنند مثل خودم ببافند. عجیب است آنهایی که در دانشگاه رشتههای غیر هنری خواندهاند، بهتر میبافند و علاقۀ بیشتری هم دارند؛ مثلا شاگردی دارم که مدیریت بازرگانی خوانده است، دیگری امور بانوان، یکی دیگر هم مهندسی راه و ساختمان . آنها به هنر بافت خیلی علاقه دارند و در خانه کار میکنند؛ حتی شاگردی داشتم که استاد دانشگاه خوراسگان بود. او می گفت میخواهد موقع بیکاری ببافد. اصفهانیها عجیب علاقه دارند و عجیب هنرمند هستند و خیلی زود یاد میگیرند؛ اما افرادی که حتی در دانشگاه هنر هم درسخواندهاند، کمتر یاد میگیرند؛ چون طرز آموزش آنها بهگونهای بوده که نمیتوانم تغییرشان بدهم. سه نفر از دانشگاه هنر برای فراگیری آمده بودند، یاد نگرفتند و دارشان را گذاشتند و رفتند؛ یا مثلا افرادی که فرش بافتهاند، نمیتوانند بافتن گلیم را زود یاد بگیرند.متأسفانه عشایر و ایل هم کپیکاری میکنند. دورانی شده است که حتی دست به نخها هم نمیزنند. به همین دلیل برای آموزش هفت نوع بافت باید خودم شاگردانم را انتخاب کنم.در نمایشگاههایی که شرکت کردم به خیلی از شاگردهایم گفتم کارهایشان را بیاورند و در غرفۀ من بفروشند. من در کلاس چهار نوع بافت آموزش میدهم: نقش برجسته، رندبافی، گلیمفرش، گلیم دورو ؛ ولی دلم میخواهد هر هفت بافتی را که انجام میدهم، به شاگردانم آموزش بدهم تا این هنر از بین نرود. متأسفانه کرونا آمد و کلاسها تعطیل شد؛ وگرنه الان کشورهای مختلف هنرمند میخواهند، ولی حاضر نیستم آنجا بروم. دلم میخواهد برای کشورم کار کنم. من کارگاهی ندارم؛ اما اگر یک مکان به من بدهند، میتوانم حداقل ده نفر را عین خودم آموزش دهم؛ حتی روشهای کارآفرینی هم به آنها آموزش دهم؛ برای همین بهزودی در خانۀ خودم به شاگردهایم آموزش میدهم.
شما کارآفرین نمونه هم شدید؟
بله. 36 خانواده برای من کار میکردند. یک شاگرد داشتم که از زینبیه میآمد و میگفت آنجا کار بدهید، من هم میدادم.
گردنبندهای ساختهشده از دانههای مهلب را خیلی خوب و تمیز درست میکرد. پسری به اسم حسن، درجهیک کار میکرد. یکبار رفتم خانهشان. او معلولیت و شبکوری داشت، مادرش فوت کرده و برادرش فلج بود، یک خواهر نیز داشت.شوهرخواهرش کارگر بود و همه در خانه او زندگی میکردند. یک اتاق به این دو برادر داده بودند. حسن خیلی خوب کار میکرد؛ اما متأسفانه وقتی جلوی کپیکاری را نگیرند، نان آنها قطع میشود، نه نان من. ساخت گردنبندها را خودم به آنها یاد دادم. طرحها را میزنم و میگویم از آنها به تعداد بزنند. آنها کار بافت را هم خیلی خوب انجام میدهند و نقشههای صادراتی را میبافند؛ مثلا افرادی که میوه صادر میکنند،به آرم نیاز دارند، طرحشان را به من میدهند تا ببافم. من هم به افرادی میدهم که برایم کار میکنند؛ چون خیلی خوب میبافند. اطراف زینبیه و شهرستانهای مجاور خیلی خوب کار میکنند، در منطقۀ فارس به ایل هم کار میدهم تا ببافند.
وضعیت صنایعدستی در دوران معاونت آقای احمد ادیب چطور بود؟
عالی بود. فکر نکنم دیگر مثل آقای ادیب پیدا بشود. باید کاری کنند که هنرمندان هم برای انتخاب معاون صنایعدستی رأی بدهند. از طرفی یک معاون و مدیرکل خوب را سریع عوض نکنند. تا با هنرمندان و کار آشنا میشوند، آنها را عوض میکنند. صنایعدستی وقتی با میراث یکی شد، سطح آموزش هم بالا رفت. صنایعدستی و میراث قبل از آقای ادیب جدا بودند. آقای ادیب خیلی در کارها دقت داشتند.
سعی کردید طرحهای قشقایی را برای روسری و شال و لباس ارائه کنید؟
خیر، برای شال و روسری نمیشود؛ ولی میشود یک نوار از آنها روی شال و روسری یا مانتو بافت. من روی نمد هم طرح قشقایی را کارکردم؛ مثلا دستبند نمدی و رومیزی را با طرح قشقایی بافتم. نمد را خودم درست نمیکنم؛برای همین دوست دارم طرحها را جایی پیاده کنم که همهاش ساختۀ خودم باشد. متأسفانه درحال حاضر هیچ پارچهای با نقش قشقایی نداریم؛ اما میخواهم طرح ببرم تا برای اولین بار روی سفره قلمکار برایم بزنند.
نشان یونسکو دارید؟
بله، من بیشتر از 15 نشان ملی و دو نشان یونسکو دارم. نشان درجهیک هنری و حدود 300 تقدیرنامه دارم، سال 1395 هم بهعنوان چهرۀ ماندگار در گلیمبافی انتخاب شدم. در همه نمایشگاههای صنایعدستی و در یک نمایشگاه توانمندیهای استان نیز شرکت کردم که آیتالله خامنهای هم آمدند. خارج از ایران در نمایشگاه هند شرکت کردم و در نمایشگاه فرانسه پسرم را فرستادم.
از کجا سفارشِ کار میگیرید؟
بیشتر تهران و شمال.
کتابی درباره نقشهای قشقایی و طرحهایتان منتشر میکنید؟
برای شاگردانم یک جزوه نوشتهام و میخواهم آن را به کتاب تبدیل کنم. این جزوه درباره نحوۀ آموزش بافتها و تفاوت نوع بافت قشقاییهای سمیرم و کرمان و تبریز و دیگر نقاط کشور است؛ همچنین تمام طرحهایی که در ایران است، نقوش قشقایی در ایران و نقوش سرخپوستی و نقوش کشورهایی را که دیدهام، در این کتاب مینویسم؛ ضمن اینکه خودم هم یک طرح جدید دادم که مثلا نخ پشتبافته نباشد.
چه انتظاری از مسئولان دارید؟
انتظار دارم به هنرمندان بیشتر برسند و جلوی کپیکاری را بگیرند و ازنظر نمایشگاهی بین هنرمندان واقعی و کپیکارها فرق بگذارند. خیلیها کپیکاری میکنند و ارزش کار را پایین میآورند. باید هنرمندان واقعی را در نمایشگاهها جدا کنند. الان برگزاری نمایشگاهها را به بخش خصوصی دادهاند و یک غرفه دو متری را باقیمت مثلا شش میلیون به هنرمند واگذار کردهاند! یک هنرمند چقدر باید بفروشد که این پول را دربیاورد! درحالیکه کپیکارها و بازاریها به همان قیمت غرفهها را میگیرند. لازم است یک سالن را در اختیار هنرمندان واقعی قرار دهند و غرفههای برتر را جدا بگذارند. حاضریم درصدی از فروشمان را بدهیم، اما با هنرمندان قلابی و کپیکار یکجا نباشیم.موضوع دیگر این است که وقتی یک هنرمند مشغول کار و کارآفرینی است، یعنی به مملکت خودش کمک میکند؛ بنابراین نباید نمایشگاهها را به بخش خصوصی بدهند. ازطرفی وقتی من در نمایشگاهی شرکت میکنم و چند نوع گلیم میبرم، خودم هم باید بتوانم آنها را ببافم؛ یعنی مسئولان باید مطمئن باشند که من خودم هم میتوانم ببافم یا نه؛ اینطور نباشد افرادی در نمایشگاه شرکت کنند که خودشان توانایی خلق اثر ندارند و جنسها را از تولیدکننده میخرند و در نمایشگاه میفروشند. البته این موضوعاتی که گفتم درباره هنرمندان و مسئولان استان اصفهان صادق نیست. اصفهان همیشه هنرمندان واقعی خود را در نمایشگاهها معرفی کرده است و میدانند چه کسانی هنرمندان واقعی و چه کسانی پیشکسوت هستند و چه کسانی آموزش میدهند.لازم است دولت بودجهای اختصاصی برای استان اصفهان تعیین کند. باید به هنرمندان واقعی برسند و برای آنهابیشتر ارزش قائل شوند.نکتۀ دیگر این است که باید برای دادن نشان ملی خیلی دقت کرده و کارشناسان خبره دربارۀ کارهای فرستاده شده اظهارنظر کنند و بافت هر شهر و منطقهای را بشناسند.
چه کسی را هنرمند میدانید؟
هنرمندان واقعی کسانی هستند که روی کارهایشان طراحی میکنند و خلاقیت دارند. در اصفهان هنرمندانی که به نمایشگاهها میروند، همگی خلاقیت دارند. خلاقیت در هر کاری مهم است.
آیا کشوری به شما پیشنهاد داد که از ایران بروید و آنجا کارکنید؟
بله، یکبار در نمایشگاهی در تهران، فردی به من پیشنهاد داد که به آلمان بروم و همۀ بافتها را در آنجا آموزش بدهم. گفت به من خانه میدهند، بچههایم را به بهترین مدارس میفرستند و هر امکاناتی را که بخواهم در اختیارم میگذارند. بسیار اصرار کرد، تلفن کرد و هر کاری توانست انجام داد، اما من قبول نکردم و کارتش را هم دور انداختم. همه گفتند چرا قبول نکردی؟ من هم جواب دادم که این کار عین خیانت است. حتی یکبار همۀ لوازم خانهمان را فروختیم که با خانواده به آمریکا برویم؛ اما خواهرم که من را میشناخت، گفت شرط میبندم که نمیروی؛ چون خیلی عاطفی و وابسته هستی. آخر هم نرفتیم و ضرر کردیم؛ چون هرچه داشتیم، فروختیم و مجبور شدیم دوباره بخریم.
بااینکه همۀ امکانات هم برایم فراهم بود، اما عاشق کشورم و ایل هستم. اگرچه در بهترین مدارس هم درس خواندم که یکی از آنها مدرسه شبانهروزی رودابه در اصفهان و دبیرستان بهار شیراز بود، اما ایل و دختران ایل را بیشتر دوست داشتم. وقتی تعطیل میشدم، فوری به ایل و میان سیاهچادرها برمیگشتم. خیلی به ما خوش میگذشت. هنوز هم با برخی دوستان قدیم در ایل ارتباط دارم. برخی از آنها هم گلیم میبافند؛ اما نه به اندازۀ من. الان هم همینطور هستم و دوست دارم میان سیاهچادرها بخوابم. من عاشق کشورم هستم. در نمایشگاه هند دلم میخواست زود به ایران برگردم. یکی از طرحهای آخر هم که کار کردم «چو ایران نباشد تن من مباد» بود. آن را برای جلوی غرفهام بافتهام تا همیشه مقابل چشمانم باشد. دوست دارم مدام کار کنم. قبلا که برای کلاسهایم به اداره میرفتم، دخترم را هم به مدرسه میبردم؛ اما حالا به دلیل شیوع ویروس کرونا، در خانهام و بیشتر میبافم.
دیگر اداره نمیروم و کلاسی برپا نیست و نمایشگاهی هم برگزار نمیشود؛ فقط صبح که بیدار میشوم و صبحانه را آماده و ناهار را درست میکنم، شروع به بافتن میکنم. ظهر هم نمیخوابم و کار میکنم. شبها فقط به خانوادهام میگویم که من را برای اخبار بیستوسی صدا بزنند و بقیۀ روز مشغول کار هستم.
دیدگاهها
سلام زنده باد قشقایی
افزودن دیدگاه جدید