کشورهایی مانند ترکیه، لبنان، کویت، بحرین، امارات، عربستان و قطر از ما جلوترند؛ یعنی ما ظاهرا رشد کمی کردهایم ولی با آهنگ رشد کشورهای منطقه هنوز فاصله داریم و مهمترین مسئله این است که وقتی از شاخصهای کمی عبور میکنیم و بخواهیم به عمق توجه کنیم، عقب هستیم؛ به عنوان مثال: نابرابری آموزشی. ما از نظر شاخص توسعه انسانی در گروه کشورهای با توسعه انسانی بالا قرار داریم، اما در همین گروه کشورها، نابرابریهای آموزشی ما بسیار بیش از بقیه همگنان خودمان است. شاخص نابرابریهای آموزشی در ایران هنوز ۳۷/۳ درصد است، در حالی که متوسط این شاخص در کشورهایی با (اچ.آی.دی) بالا فقط ۱۶/۸ درصد است؛ بدین ترتیب ایران هر چند در متوسط سالهای تحصیلی رشد داشته ولی رشد سالهای تحصیلی به صورت برابر نبوده و از حیث برابری فرصت یادگیری در ایران فاصله زیادی با کشورهای ذکرشده دارد. همچنین بر اساس شاخصهای مجمع اقتصادی جهان کیفیت آموزش ما به مأخذ (وی.ای.اف) سال ۲۰۱۶-۲۰۱۵ بسیار نامطلوب و برابر با ۱۰۸ است. از نظر کیفیت مدیریت در مدارس، ۱۰۳ هستیم که اصلا قابل قبول نیست. واقعا در کشور ما برای یک مدیر مدرسه چقدر مشکل و بوروکراسی و مسائل مختلف وجود دارد. در اغلب نشانگرهای مربوط به کیفیت و اثربخشی مدارس ما مشکل داریم. در آزمونهای مختلف مانند تیمز و پرلز هم عقب هستیم و اطلاعات نگرانکنندهای وجود دارد.
دانشآموزان ایرانی در آموزش پایه ریاضی و نیز خواندن و درک مطلب پیشرفت و کیفیت لازم را ندارند. بهطور میانگین فقط سیچهل درصد پاسخهایشان به سوالات، صحیح بوده است. درباره «آزمون پرلز» از همسایه دیوار به دیوارمان ترکیه پس افتادهایم؛ حتی بررسی دورههای مختلف آزمونها طی دو دهه اخیر نشاندهنده روند بدترشدن نیز هست که این موضوع در پسران بیشتراست. ما ملتی با هوش متوسط در سطح جهان بودهایم؛ اما بنا بر پارهای تحقیقات، هوش بهره ایرانیان طی سالهای گذشته کاهش یافته است. مبحث اصلی در این زمینه آبرفتن هوش ایرانی است که چگونه ذخیره ژنتیکی جامعه کم میشود؟ با بررسی عمیق به این نکته میرسیم که ما در این سرزمین نمیتوانیم زمینه هوشهای چندگانه و شکوفایی آنها را فراهم کنیم. صندوق بین المللی پول کشورها را از نظر ثروت بررسی کرده است که سه ملاک در این بررسی عبارتند از: وسعت سرزمین و منابع، تولید و نیروی انسانی (سرمایه اجتماعی). بر این اساس ما هفدهمین کشور ثروتمند دنیا بودیم، ولی متأسفانه بر اساس سیاستها و مدیریت غلط و ناکارآمدی سیستمها در حال حاضر هجدهمین کشور شدهایم. سرمایه انسانی برای این کشور مهمترین سرمایه بوده است. بر اساس پیشبینی صندوق بین المللی پول از نظر ثروت ما در سال ۲۰۳۰ نوزدهمین و در سال ۲۰۵۰ بیستوپنجمین کشور ثروتمند خواهیم شد ؛ یعنی از نظر ثروتی هم که داریم، نزول کردهایم و بیشتر هم نزول خواهیم کرد. این نگرانکننده است در حالی که بیشتر کشورهای درحالتوسعه در این بررسی جلو میروند و رتبه ثروت کشورشان بالاتر میرود. به عنوان مثال برزیل و هند که سهل است، ترکیه و مالزی حتی مصر، اندونزی و فیلیپین سال به سال ثروت خودشان را افزایش میدهند؛ از جمله بهرهگیری از تربیت نیروی انسانی و انباشت سرمایه انسانی. در این میان عددها و رقمها خیلی مهم نیستند؛ مهمتر از آنها شواهد کیفی است.
مهمترین پرسش این است که چه قدر در جامعهمان امکان و شرایط یادگیری وجود دارد؟ بنده بر این باورم که آموختن و شرایط یادگیری در این جامعه بسیار پایین است. نگرانی و پرسش اصلی این است که شرایط و امکان لازم برای یادگیری بچهها را داریم؟ جامعه و سیستم ما این شرایط و امکان را ارتقا نمیدهد. متفکران تعلیم و تربیت به این نتیجه رسیدهاند که یادگیریهای مرسوم نمیتواند برای تغییر جامعه مؤثر واقع شود.
کتاب مشهور کانتس (DARE THE SCHOOL BUILD A NEW SOCIAL MODERN)، تحت عنوان « آیا مدرسه میتواند یک نظم اجتماعی کارآمد بهتر و موثرتری ایجاد کند؟ » این سؤال یک متفکر تعلیم و تربیت است. مسئله اینها این است که رویکرد ما به آموزش و پرورش رویکرد محافظهکارانه، خردبین، کمینگر و وظیفهگراست که نمیتواند تغییر ایجاد کند و آموزش مؤثری را سامان دهد. بحث دیدگاههای انتقادی در تعلیم و تربیت از همین جا آغاز میشود. متفکران دیگری همچون ایلچی، براملد و اپل هستند که میگویند به طور کلی شرایط اجتماعی و ساختاری به گونهای است که تعلیم و تربیت مغلوب و درمانده میشود و نمیتواند کارش را انجام دهد. کتاب دیگر CAN EDUCATION CHANGE SOCIETY نوشته اپل تحت عنوان « آیا آموزش و پرورش میتواند جامعه را تغییر دهد؟ » ما راهی جز این نداریم که این اصلاحات نهادی و ساختاری را انجام دهیم؛ اما برای آنکه تعلیم و تربیت به پایان خود نرسد و شکست نخورد باید کنش انجام دهیم. تأکید من این است که ما باید به کنش تعلیم و تربیتی برگردیم. اگر فقط موضوع را در ساختارها تعقیب کنیم، مأیوس خواهیم شد. ما نیاز به امید اجتماعی، امید اخلاقی و معرفتی و امید به کنش تعلیم و تربیت داریم. شما فرانسه را در نظر بگیرید جمهوری اول و دوم فرانسه و اواخر قرن ۱۸ و اوایل ۱۹ اصلا اینگونه نبودهاند؛ این وضعیت امروز نتیجه کنش آنهاست.
شما فرانسه را با ژانوبینها در نظر بگیرید. شورشها، اعدامها، ترورها، هرجومرجها، عصر وحشت (که دهه اول جمهوری فرانسه وجود داشت) و قدرت خاندانهای سلطنتی با ناپلئون، محصول این وضعیت بود. در این وضعیت میخواهم معلمی را به شما معرفی کنم که کنش فکری و مؤثری دارد. او دورکیم است؛ شما دورکیم را به عنوان پدر جامعهشناسی میشناسید و البته هم هست؛ اما او تا آخر در کرسی تعلیم و تربیت بود و کرسیاش را تغییر نداد. مهمترین کتاب او آموزش و پرورش اخلاقی است که آگاهی جدیدی درباره آموزش و پرورش ایجاد کرد. این کتاب در سال ۱۹۶۱ چاپ شده است. دورکیم در این کتاب میگوید: دموکراسی، داشتن انتخابات و مجلس نیست، دموکراسی قانون اساسی نیست. روح دموکراسی عقلانیت، اخلاق، درک صلح و رفتار صلحآمیز با خود و با طبیعت است. دورکیم میگوید: دموکراسی آموزش مدنی و خلقیات مدنی است که انسانها به یکدیگر احترام بگذارند، با هم گفتوگو کنند و به مسئولیتهای انسانی خود توجه کنند و این بر عهده آموزش و پرورش دموکراتیک است.
در اینجا سه مدل آموزشوپرورش را ارائه خواهم داد:
مدل اول: مدل آموزش و پرورش غیردولتی است که اساسا در بطن جامعه مدنی و در محله به وجود آمده است. به عنوان مثال در کشورهای اسکاندیناوی آموزش و پرورش برای محله است و مدرسه ادامه محله و اجتماع است. ابتکارات نیز از طریق محله وارد مدرسه میشود.
مدل دوم: مدل آموزش و پرورش دولتی است که در کشورهایی مانند چین و روسیه وجود دارد. اما مدل ایران چــیست؟ مدل ایـــران «کـــنشگران تــحولخواه و جـــامعه بهعـــلاوه بهبودگرایان دولتی» است.
مدل سوم: مدل منطق و تاریخ ایران این است که باید کنشگران تحولخواه حرفهای، تربیتی، اجتماعی، فکری و نهادهای مدنی جلو بیایند و از طرفی در خود دولت هم اصولا بهبودگرایان عقلگرا بودند که به این کنشگران کمک کردهاند. من نسلهای کنشگران تعلیم و تربیت را در ایران پس از یک استقرار تاریخی در ۹ نسل تصور کردهام:
الف ) طی دهههای ۲۰، قرن ۱۳:
۱) نسل امیر کبیر ۱۲۳۰ دارالفنون؛
۲) نسل رشدیه ۱۲۶۶، جنبش مدرسهسازی ملی؛
۳) نسل احتشامالسلطنه، ۱۲۸۶، آموزش فنیوحرفهای؛
۴) نسل کمالالملک، آموزش هنر و مدرسه صنایع مستظرفه ۱۲۹۵؛
۵) نسل ابوالحسن فروغی جنبش تربیت معلم ۱۲۹۸و۱۲۹۷.
ب) طی دهههای ۳۰، قرن ۱۳:
۱) نسل عبدالعظیم قریب تدوین دستور زبان فارسی (دوره مشروطه و پهلوی اول).
۲) نسل باغچهبان ۱۳۰۳ جنبش کودکستانی و مدارس مختلط و ناشنوایان؛
۳) نسل هوشیار، رهنما و میرهادی جنبش نهادسازی آموزش و ادبیات کودک در دهه ۳۰ و ۴۰؛
۴) نسل بهمن بیگی جنبش آموزش عشایری در دهه ۳۰.
نسل اول: نسل امیر کبیر است؛ امیر کبیر بخشی از دولت است که از تحولخواهی جامعه حمایت میکند.
نسل دوم: نسل رشدیه است که از ۱۲۶۶ جنبش مدرسهسازی ملی راه انداخت. رشدیه فقط هفتبار در تبریز مدرسه درست کرد، ریختند و خراب کردند؛ بعد رفت مشهد و تهران و… .
پس این کنشگران واقعا کار کردند. بررسیهای من نشان میدهد رشدیه با کمک و حمایت دولتهای بهبودخواه کارش را انجام داد. مثلا امینالدوله حمایت میکرد، اما کسانی هم در دولت، عوام را تحریک و مخالفت میکردند. تختهسیاه و آموزش الفبا همه مربوط به این دوره است.
نسل سوم: نسل احتشامالسلطنه است که آغازگر آموزش فنیوحرفهای با تأسیس مدرسه ایران و آلمان در ۱۲۸۶ و تجدید فعالیت این نهاد در دوره جدید ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۳ بود و بعد از آن به صورت هنرستان فنی تهران درآمد. سالهای سی نیز پایهای برای تأسیس مهندسی پلیتکنیک، علم و صنعت و تکنیکوم توسط حبیب نفیسی شد. بعد از آن نسل کمالالملک و ابوالحسن فروغی و قریب است تا به نسل جبار باغچهبان میرسد؛ کسی که در سال ۱۳۰۳ برای اولینبار در این سرزمین برای ناشنوایان مدرسه تأسیس کرد تا کسانی که ناشنوا هستند هم از آموزش برخوردار شوند.
عسکرزاده نیز برای اولینبار باغ کودک را در این سرزمین تأسیس کرد که در آن بچهها بازی کنند، یاد بگیرند، زندگی کنند و زیستن با دیگران و حل مسئله را فرا بگیرند. باغچهبان همچنین مدارس مختلف و مکتب نسوان را ایجاد کرد و بعد به شیراز و تبریز نیز رفت.
در کنار موفقیت باغچهبان باید به فیوضات هم اشاره کرد؛ فیوضات در تبریز مدیر فرهنگ بود و حمایت میکرد تا باغچهبان کارش را انجام دهد؛ ولی بعد که میرحسینی میآید حمایت نمیکند و باغچهبان مجبور میشود جای دیگری برود.
نسلهای بعدی: نسل دکتر هوشیار، آذر رهنما و توران میر هادی هستند که از دهه سی و چهل به عالم تعلیم و تربیت آمدند و به دوران کودکی توجه ویژهای کردند. همین طور این نسل ادامه دارد و نیز نسل بهمن بیگی که در سال ۱۳۳۲ مبتکر مدرسه عشایری میشود. تعلیم و تربیت نیاز به کنشگرانی دارد که دائما نوآوری کنند و به نیازهای نو پدید پاسخ دهند و خلاقیتهای تازهای نشان دهند. هر جا که لایههایی از حکومت به فکر سرزمین باشند، عقلگرا و تحولخواه هستند و مسئولیتهای مدیریتی خود را میشناسند. در کنار این نوگرایان تربیتی همافزایی ایجاد میشود.
حرف پایانی بنده این است که به ابتکارات و خلاقیتها و ابداعات مدیریتی و تعلیم و تربیتی نیاز داریم. از این ابتکارات کنشگران، جریان مؤثر تعلیم و تربیت میتواند اتفاق بیفتد. لازمه این جریان تقویت نهادهای تخصصی، غیردولتی و مدنی و شناسایی و تقویت ظرفیتهای محلی است. ما باید به یک تعلیم و تربیت مؤثر برسیم نه تعلیم و تربیت کارکرد گرایانهای که ارزشافزوده برای اجتماع ندارد. تعلیم و تربیت اگر روی مسیر خود قرار بگیرد و از بوروکراسی دولتی آزاد شود و به دامان جامعه و اجتماع محلهای برگردد و شکل حرفهای و تخصصی بگیرد، میتواند در خلقیات ایرانی مؤثر باشد و از پس بسیاری از مسائل ایران بر آید و در اصلاح شخصیت ملی مؤثر باشد؛ چرا که «نینواز با نی نواختن نینواز میشود».