هنگامیکه در حوزه علوم اجتماعی از قدرت صحبت میشود، فوکو یکی از اولین اسمهایی است که به خاطر میآید. این تداعی تنها به دلیل صحبت از قدرت یا تحلیل آن نیست، بلکه به این قضیه بازمیگردد که فوکو نگاهی متفاوت از پیشینیان به مفهوم قدرت دارد؛ نگاهی پیچیده که شامل عرصههای گوناگون میشود. قدرت در نوشتههای فوکو مفهومی است که هدفش فهم چگونگی عملکرد کردارهای اجتماعی است؛ بدون آنکه به دام نظریههای سنتی بیفتد؛ اما درک چندجانبه این مفهوم بسیار مسئلهساز بوده است. فوکو وضعیت سیاسی که در جریان بود را عامل مهمی در شکلدهی نگاهش به قدرت میدانست. در اردوگاه نظریات موسوم به راست، قدرت تنها در رابطه قانون اساسی و حاکمیت و در چارچوب مفاهیم قضایی و حقوقی مطرح میشد و در اردوگاه چپها، قدرت صرفا در سازوکار دولتی معنا میشد. در این میان کمتر کسی درصدد فهم این موضوع بود که قدرت چگونه در خردترین سطوح، با جزئیات و به شکل انضمامی اعمال میشود. تحلیلگران قدرت در آن زمان، قدرت را آنطور که در اردوگاه رقیب وجود داشت، بهصورت کلی و جدلی تقبیح و محکوم میکردند. او به دلیل جایگاه مهم مفهوم قدرت در اجتماع و سیاست، تلاش کرده است تا نگاهی تازه به این مفهوم داشته باشد و آن را مورد بازاندیشی قرار دهد. هدف اصلی تحلیلهای انتقادی فوکو، برداشتن نقاب از چهره قدرت در جوامع و بیان این امر است که در پشت ظاهری که مفهوم قدرت در جوامع دارد، سلطهای پنهان به چشم میخورد. فوکو شرح میدهد برخلاف دیدگاه سنتی، قدرت نفوذی خارجی بر انسانها نیست، بلکه مجموعه اعمالی است که موجب اعمال دیگر میشود. جامعه بر مبنای روابطی شکل میگیرد که در جوهره خود چیزی جز قدرت نیست؛ از این نگاه، جامعه باید بر مبنای روابط بین نیروها تفسیر شود. از منظر او، قدرت به معنای عملی است که سبب تغییر یا جهتدهی به رفتار دیگران میشود. با این نگاه، قدرت، ساختار کلی اعمالی است که روی اعمال دیگر تأثیر میگذارد. قدرت برمیانگیزاند، اغوا میکند، تسهیل میکند یا دشوار میسازد، محدودیت ایجاد میکند یا مطلقا منع و نهی میکند؛ بااینحال، قدرت همواره شیوه انجام عمل روی فاعل عمل است، زیرا فاعل عمل، عمل میکند یا قادر به انجام عمل است. در نزد فوکو هیچکس نمیتواند از قدرت بگریزد و ردپای قدرت را نمیتوان تنها در یک فرد، یک پادشاه یک حکومت یا یک دیکتاتور جستوجو کرد. قدرت در همه سطوح اجتماعی پخش و گسترده است. این بدان معناست که قدرت سیال و محلی است و هرروز و در همهجا خود را به ما تحمیل میکند و هرگز نمیتوان قدرت را برتر، بیاثر و متلاشی کرد. ازنظر فوکو، در بدهبستان قدرت، افراد همیشه در وضعیتی دوگانه قرار دارند که تحت قدرت هستند و از طرفی آن را بر دیگران اعمال میکنند. در تبارشناسی پیدایش علوم اجتماعی و بسط آنها را فوکو با قدرت پیوند میزند. به نظر او دانش عمیقا با روابط قدرت درآمیخته و همپای پیشرفت در اعمال قدرت پیش میرود. بهعبارتدیگر هرجا قدرت اعمال شود، دانش نیز تولید میشود. از این منظر علوم انسانی در درون شبکه روابط قدرت شکلگرفتهاند و در مقابل خود به پیشبرد تکنولوژیهای قدرت یاری میرسانند. درواقع کوشش فوکو معطوف به روابط متقابل قدرت و دانش است تا خصلت قدرتمحور دانش اجتماعی مدرن و نظامهای حقیقت را بر ملا سازد. درک مناسبات میان دانش و قدرت بدون در نظر گرفتن گفتمان غیرممکن است. ازنظر فوکو، تفاوت میان چیزی که میشود در برههای معین (مطابق با قواعد دستوری و منطقی) بهصورت صحیح گفت و آنچه درواقع گفته میشود، گفتمان نامیده میشود. ازنظر فوکو، این روابط قدرت و دانش است که انسانها را تبدیل به سوژه کردهاند. او در مقاله سوژه و قدرت، هدف پژوهشش را پرداختن تاریخی به شیوههای گوناگونی میداند که بهموجب آنها، انسانها در فرهنگها به سوژه تبدیل شدهاند. از منظر او، قدرت بافتی از انواع ارتباطات است و روابط انسانی را باید بر مبنای آن تفسیر کرد. ازنظر او، دو کارکرد قدرت عبارتاند از: نمایش روابط میان افراد و شکلدهی سوژه و ابژه. در نتیجه و بهطور مشخص میتوان گفت قدرت در همهجا وجود دارد و سوژه را شکل میدهد و خود نیز از طریق سوژه عمل میکند. به نظر او در جوامع امروزی، قدرت دیگر فقط یک معنای منفی نیست، بلکه میتواند مولد و خلاق باشد. آنچه ما بهمنزله درست و نادرست میشناسیم، در نظام قدرت و در حوزه سیاسی شکل میگیرد. حقیقت کشف نمیشود، بلکه ساخته یا تولید میشود. هر جامعهای، نظام حقیقتی را دارد که جهانشمول نیست، بلکه بر اساس روابط دانش و قدرت همان منطقه شکل گرفته است.