روایت حجتالاسلام «علیرضا باطنی» از مدرسه «ملاعبدالله» اصفهان تا عملیات«کربلای چهار»/ بخش اول
میگوید هفده سالم بود، رفتم جبهه؛ اما چهرهام، بیست-بیستویکساله، نشانم میداد. پنجم ابتدایی را که میخواند، مدرسه را کنار میگذارد و راه «حوزه» را پیش میگیرد و در امتداد آن راه «انقلاب» و «جنگ» را...! انقلاب که پیروز میشود، مسئولیت مدرسه علمیه «ملاعبدالله» را بر دوشش میگذارند؛ همان مدرسهای که هنوز هم در انتهای بازار میدان امام، جا خوش کرده و چراغش روشن است! سال 59 در میان همه فعالیتهای علمی، تبلیغی و فرهنگی که اینجا در اصفهان داشته است، «غیررسمی» راه «گلف» و «آبادان» را پیش میگیرد و چندماهی را به رتقوفتق امور جنگ در همان حوالی میپردازد؛ اما بهمرور احساس میکند حضور چندماههاش در جبهه به فعالیتهایش ضربه میزند و همین میشود که بیشتر «اصفهان» میماند و منتظر تا عملیاتی طراحی شود و «رزمی تبلیغاتی» برود جبهه! او جنگ را از «شکست حصر آبادان» شروع میکند و تا «کربلای چهار» پیش میبرد و بعدازآن به «اسارت» و چهارسال زندگی در خاک عراق میرسد، که سالها پیشش دومرتبه، از آن فرار کرده بود. روایت حجتالاسلام «علیرضا باطنی» از آن سالها، ساعتها زمان میخواهد و یک دل سیر گوش؛ ما اما در یک گفتوگوی سهساعته با این رزمنده روحانی، تنها توانستیم تا قبل از اسارتش را روایت کنیم و باقی حرفها از آن سالها بماند برای فرصتی دیگر!