آیا فدا کردن آلبروآ برای مهار مسی ارزشش را دارد؟
آیا آلبروآ از پس مأموریت جدیدش برمیآید؟
برای موفقشدن آلبروآ بازیکنان دیگر چه باید بکنند؟
آیا فرصت کافی برای ایجاد هماهنگی و این قابلیت جدید در تیم هست؟
مربیان بزرگ تنها پس از رسیدن به پاسخ روشن و مطلوب درخصوص این پرسشها تصمیم خود را عملی میکنند.
مربیان کوچک اما فقط با تقلید از مربیان بزرگ دست به تغییرات بزرگ میزنند، بدون آنکه به این پرسشهای چهارگانه بیندیشند و به آنها پاسخ دهند.
اسکوچیچ نیز عادت دارد تا بازیکنان را در پست غیرتخصصی بهکار گیرد. برای مثال، در بازی مقابل بحرین حاج صفی را در پست سامان قدوس بهکار گرفت و تیم ما نیمه اول را گیج بازی کرد، در نیمه دوم که این اشتباه اصلاح شد، تیم هم جانی دو چندان گرفت و آن سه گل شیرین زده شد. در بازی مقابل سوریه باز شاهد آن بودیم که جعفر سلمانی که پست تخصصیاش وینگر چپ است، در پست فولبک راست بهکار گرفته شد. یعنی همان کاری که بنیتس با آلبروآ کرد. منتهی با چند تفاوت:
تیم سوریه بازیکن شاخص و مهارنشدنی نداشت که سلمانی برای مهار او سوخته شود.
سلمانی ظرفیت ایفای نقش جدید را نداشت.
ظاهرا تغییر نقشهای مکملِ وظایفِ جدیدِ سلمانی به دیگر بازیکنان گفته نشده بود.
ظاهرا تیم فرصت تمرینی کافی برای جا افتادن نقشهای جدید خود را نداشته است.
در این بازی، نهتنها سلمانی، که هیچیک از ملیپوشان ما در حد و اندازه خود ظاهر نشدند. چرا؟
اگر به یاد آوریم، در تیم کیروش تکتک ملیپوشان یک سر و گردن بالاتر از اندازههای باشگاهی خود ظاهر میشدند، دلیلش مشخص است. کیروش دقیقا میدانست که چه بازیکنی در چه پستی بهترین بازدهی را دارد و بعد با حوصله برای جا افتادن بازیکنان در پست و وظایف خود تمرین میگذاشت و گاهی برای به دست آوردن فرصت تمرینی کافی با کل فدراسیون و سازمان لیگ، و گاهی مربیان تیمهای باشگاهی میجنگید. کیروش میدانست که چنین جنگهایی هزینههایی هم دارد؛ اما با تمام وجود آن هزینهها را میپرداخت تا تیم ملی و بازیکنانش فدا نشوند.