میان عکسهای بیشمار از خاطرههای نوجوانی پدر، دو عکس برای او معنای خاصی دارد، عکسی از او در میان همکلاسیها و معلمانش و عکس دوم با لباس معلمی در کنار شاگردانش! بهانه گفتوگوی این شماره در روزنامه، عکس اول است، عکسی سیاه و سفید مربوط به زمانی که پدر را درکنار همکلاسیهایش در کلاس ششم دبستان ابومسعود و درکنار معلمان مدرسه نشان میدهد، عکسی که به سال ۱۳۳۶ تعلق دارد و بنابه گفته پدر، عکاس این عکس خاطرهانگیز، آقای اکبر کیساری صاحب «عکاسی شایان» در خیابان طالقانی اصفهان است.همین موضوع بهانهای میشود برای دیدار از یکی از عکاسیهای قدیمی شهر اصفهان که هنوز هم در همان مکان سابق خود فعال است. اگرچه هرچه چشم بچرخانیم «حاج اکبر کیساریان» را در این عکاسخانه نخواهیم دید، اما فرزندانش راه او را ادامه دادهاند. آنچه میخوانید گفتوگوی من با «داریوش کیساریان» فرزند «حاج اکبر کیساریان» مؤسس عکاسی شایان است.
مرحوم پدرتان متولد چه سالی بودند؟
پدرم دوم تیرماه 1310 در اصفهان متولد شد.
چه زمانی کار در عکاسی را شروع کرد؟
پدر در سال 1323 در 13 سالگی نزد آقای جلا به عکاسخانه جلای شرق رفت و کار در این عکاسی را بهعنوان یک پادوی ساده شروع کرد؛ یعنی تشتکهای آب را از حیاط به تاریکخانه میبرد، شیشههای نگاتیوها را برای روتوش نزد روتوشکاران میبرد، محل کار را میشست و خلاصه اینکه یک کارگر ساده بود.
آن زمان علاوه بر عکاسخانه جلا چه عکاسیهایی در اصفهان فعالیت داشتند؟
زمانی که پدرم شاگرد عکاسخانه جلای شرق بود، بین دهه 1320 تا دهه 1330 بود و عکاسخانههای اصفهان بسیار کم بود و فقط تعداد خاصی وجود داشت، مثل حاجآقا صدر امامی که عکاسی مهتاب را داشت و از افتخارات جامعه عکاسی است که پسر ایشان آقای اکبر امامی رئیس صنف عکاسان و لابراتوارداران و فیلمبرداران اصفهان است، استاد امانالله طریقی که عکاسی هالیوود را داشت و علاوه بر عکاسی نقاش بسیار قابلی بود و آثار ایشان زبانزد همه هنرمندان است، آقای جلا که عکاسی جلای شرق را داشت، عکاسی شمس روبهروی چهلستون که متعلق به حاجمحمدجواد شمس بود، عکاسی درخشان در خیابان حافظ، عکاسی چهرهنما و عکاسی چهرهکار عکاسیهایی بودند که در زمان شاگردی پدرم در عکاسخانه جلای شرق فعالیت و بهقولمعروف برای خودشان بر و بیایی داشتند.
پدرتان چند سال در عکاسی جلا بود؟
پدرم از صفر شروع کرد و ده سال نزد آقای جلا در عکاسی جلای شرق شاگردی کرد. آقای شرق گفتند اگر یاد بگیری از پیش من جدا میشوی؛ به همین دلیل من فعلا عکسبرداری را به تو یاد نمیدهم تا فعلا پیش من باشی و پدرم بهمرور که کنار چاپگر و عکسبردار بود و ظهور و چاپ عکس را یاد گرفت؛ بهطوریکه استادشان آقای جلا به او گفته بود تو داری جهشی جلو میروی و چیزی را که باید در شش یا هفت سال یاد بگیری شما در دو سال توانستی. مهمتر از همه این بود که پدرم نورپردازی را که رکن اصلی عکسبرداری است بهخوبی یاد گرفت و به حدی رسید که استاد جلا به پدرم گفت که تو که حالا آمادگی داری و میتوانی بروی و برای خودت فعالیت کنی و عکاسی بزنی.
بنابراین پدرتان عکاسی را از آقای جلا یاد گرفت؟
بله، استاد مستقیم پدرم که عکاسی را از ایشان یاد گرفت آقای جلا بود، البته پدرم در بعضی مواقع از آقای امانالله طریقی که عکاسی هالیوود را داشت هم کمک فکری و راهنمایی میگرفت.
و بعد عکاسی شایان تأسیس شد؟
بله پدرم در سال 1339 در خیابان شاه سابق که بعد از انقلاب به خیابان آیتالله طالقانی تغییر نام داد، عکاسی خود را تأسیس کرد.
چرا اسم شایان را انتخاب کرد؟
به این اسم علاقه داشتند؛ البته اسمهای دیگری هم بود که در نهایت با توافق دوستان و خانواده نام عکاسخانه شایان را برای آن انتخاب کرد که اتفاق اسم خاصی هم است.
عکاسخانه شایان یا عکاسی شایان؟
عکاسخانه شایان. پدرم میگفت زمانی که در عکاسی جلای شرق شاگردی میکرد تا سال 1335 و 36 به این صورت بود که وقتی میخواستند عکس را ظاهر کنند، آن را از طریق نور آفتاب ظاهر میکردند و سالها بعد یعنی سال 1339 و 40 تاریکخانه ایجاد شد و دستگاه آگراندیسمان و دوای ظهور آمد.
در دهه 1320 و 1330 امکانات به آن صورت نبود که چاپ و ظهور در تاریکخانه انجام شود؛ به همین دلیل به حیاط میرفتند و از طریق نور آفتاب نگاتیوها را روی شیشه ظاهر میکردند و چون باید حتما از نور آزاد آفتاب استفاده میکردند وجود یک حیاط کوچک در عکاسیها ضروری بود و به همین دلیل به آنها عکاسخانه میگفتند؛ یعنی مانند خانهای کوچک بود و حیاط و اتاقکی برای ظهور فیلم و دفتری برای عکسگرفتن داشت که مجموعا به این مکان، عکاسخانه میگفتند و بعدها هم برای اینکه این سنت حفظ شود بعضیها در دهه پنجاه نام عکاسخانه را برای محل کار خود میگذاشتند و حتی پدر من هم با عکاسخانه شایان شروع کرد و بعد اسم آن به عکاسی شایان تغییر کرد.
در زمان تأسیس عکاسخانه شایان، چه عکاسیهای دیگری به اصفهان افزودهشده بود؟
در دوران فعالیت کسبی پدرم عکاسخانههایی بودند که با پدرم رقابت داشتند که ازجمله میتوانم به عکاسی زیبا که نزدیک خودمان یعنی در خیابان شاه سابق یا طالقانی امروز وجود داشت، عکاسی آرمان در فلکه شکرشکن، عکاسی رکس متعلق به آقای صفایی، عکاسی همایون در چهارباغ اول کوچه کازرونی، عکاسی دیانا در اول دروازهدولت، عکاسی ونوس در اول آمادگاه، عکاسی مترو پل و عکاسی پارک اشاره کنم و در ادامه عکاسیهای دیگری اضافه شدند مثل عکاسی برلن مرحوم حاج علی صفایی که ایشان هم در کنار پدر من در عکاسی جلای شرق کارگری میکردند و بعد عکاسی زدند و الان هم عکاسیشان در چهارراه تختی دایر است و پسرشان آقای علی صفایی در آن کار میکنند، همچنین عکاسی کاکادو در چهارباغ که متعلق به آقای شیر دره بود، عکاسی شهلا در صارمیه، عکاسی آناهیتا، عکاسی لوکس در خیابان مسجد سید و عکاسی ناجی و همچنین مرحوم آقایان قدر خواه، حاج حسن علیزاده، طهموری و تاجوری از دیگر عکاسها و عکاسیهای قدیم اصفهان بودند.
پدرتان تا چه سالی در عکاسی فعالیت داشت؟
پدرم بهمنماه 1384 فوت شد و تا یک ماه قبل از فوتشان همچنان در عکاسی کار میکرد.
شما از چه سالی به شغل پدرتان وارد شدید؟
من از اواخر سال 1369 که دوران خدمتم به پایان رسید، عکاسی را در کنار پدرم شروع کردم؛ البته من در دهه 1360 تابستانها میآمدم و به پدرم کمک میکردم. آن موقع جنگ بود، ولی کار بینهایت زیاد بود و مردم خیلی عکس میگرفتند.
پدرتان با عکاسی دیجیتال هم کار کرد؟
خیر عکاسی دیجیتال تقریبا از سال 1380 به اصفهان وارد شد و تا زمانی که پدر بود از سیستم آنالوگ استفاده میکرد. ما شاید جزو آخرین عکاسیهای اصفهان بودیم که از عکاسی دیجیتال استفاده کردیم یعنی شاید سال 1385 این سیستم را راه انداختیم؛ چون مجبور بودیم و آن زمان پدرمان کسالت داشته و منزل بود و بعد هم فوت کرد.
فقط شما کار پدر را ادامه میدهید؟
برادرم فرشاد هم از سال 1386 عکاسی را در همین مکان شروع کرد.
میان خاطرات بسیاری از پدران و مادران عکسهای قدیمی از تحصیلشان در مدارس وجود دارد. پدر شما شخصا از دانشآموزان عکس میگرفت؟
بله اینطور که پدر تعریف میکند در دهه پنجاه، مدارس روز قبل با پدر هماهنگ میکردند و صبح روز بعد ساعت هشت، هشتونیم دانشآموزان را با مینیبوس از مدارس میآوردند و همه با کروات یا پاپیون با لباس روز مدرسهشان در صف میایستاندند و یکییکی میآمدند و پدرمان از آنها عکسبرداری میکردند و این اتفاق هرچند وقت یکبار انجام میشد؛ حتی پدرم به مدارس هم میرفت و عکسهای دستهجمعی میگرفت. مثلا در زمان فارغالتحصیلی گروهی دانشآموزان یا قبل از بازنشستگی معلمان به مدارس میرفتند و عکس میگرفتند که این عکسها خیلی خاطرهانگیز است.
هنر بزرگی است که تعداد بسیاری را موقع عکس کنترل کنند تا عکس همه به بهترین حالت باشد!
بله پدرم گاهی عکسهایی میگرفت و چندین نفر را در عکس مینشاند؛ مثلا پدر و پدربزرگ و نوهها و بچهها همه در عکس حضور دارند و پدر با یکبار زدن شاتر، عکس گرفته است و در این یکبار نه کسی پلک زده و نه عکس بد شده است، اما حالا ما یک عکس میگیریم و سه یا چهار بار روی مانیتور میآوریم و به مشتری نشان میدهیم و بعد مشتری میگوید این عکس را نمیخواهم و آن را میخواهم. پدرم به من میگفت بابا من در این عکاسی خاک تاریکخانه را خوردم. عکاسهای قدیم دواهای ظهور در ریههایشان رفت و مریض شدند و آسیب دیدند، اما سرشان گرم بود و عاشق بودند و چون به مردم کار خوب میدادند مردم هم استقبال میکردند.
استقبال از عکاسی شایان در زمان پدرتان چطور بود؟
پدرم تعریف میکرد دهه چهل و چهلوپنج و اوایل دهه پنجاه، عکاسخانه کم بود ولی استقبال مردم زیاد بود و حتی اگر برای نیازشان عکس میگرفتند حتما در کنار آن یک عکس بزرگ هم میگرفتند یعنی عکس را سمبل میدانستند و میگفتند عید به عید باید عکسهایمان را هم عوض کنیم و در سال جدید حتما باید عکس جدید در منزل باشد و بعضیها حتی عکسها را در سفره هفتسین میگذاشتند، ولی در این دوره تا زمانی که فرد برای کار اداری خودش به عکس نیاز نداشته باشد به عکاسی هم نمیرود. آن موقع دوربین فیلمبرداری و موبایل نبود و مردم برای عکس فقط باید به عکاسی مراجعه کرده و عکس میگرفتند. برای همین هم عکس برای آنها تازگی داشت و عکاسیها مشتری زیاد داشتند. البته آن زمان مشکلات حالا وجود نداشت و گرانی و تورم نبود؛ برای همین مردم با روی باز و با اخلاق خوب میآمدند و عکس میگرفتند و استقبال میکردند.
آن موقع دوربین فیلمبرداری فقط در رادیوتلویزیون بود؛ برای همین عکس همیشه جذابیت و تازگی زیادی داشت و استقبال خیلی زیاد بود. چند وقت پیش خانمی به عکاسی آمدند و گفتند که در سال 1355 یک عکس در عکاسی شایان گرفتند؛ ولی شمارهاش را ندارند، ما پاکتهای آن تاریخ را آوردیم تا عکس این خانم را پیدا کنیم و دیدم که پاکتهای عکس مربوط به سال 55 تعداد هفتادوهفت مورد است و داداشم با تعجب گفت یعنی ما در آن روز هفتادوهفت عکس گرفتیم! عکاسیهای دیگر هم همینطور بودند و استقبال خیلی زیاد بود. پدرم میگفت حتی روزهایی بوده که تعداد عکسهایی که در یک روز گرفته حتی به عدد صد هم رسیده!
پدرم تعریف میکرد بهقدری سرشان شلوغ بود که صبح ساعت هفتونیم در عکاسی را باز میکردند تا ساعت یازده شب به تاریکخانه رفته و شروع میکردند به چاپکردن عکسها تا ساعت دو و سه نیمهشب و بعد هم ساعت سه تا پنج میخوابیدند و پنج صبح بلند میشدند و فیلمهای مربوط به روز بعد را ظاهر میکردند و شاگردهایشان هم ساعت هفتونیم میآمدند و تقریبا بیستوچهارساعته کار میکردند، عکاسیهای دیگر هم به همین صورت بودند و مشتری زیاد داشتند. پدر میگفتند که تعطیلی ما فقط بعدازظهر جمعهها بود و حتی جمعهها هم تا ساعت سه و چهار کار میکردند و عکاسی را فقط روز اول نوروز، روز عاشورا و بیستویکم ماه رمضان و اربعین تعطیل میکردند و بقیه روزها مشغول کار بودند.
پدرتان درباره دلیل این استقبال چه میگفتند؟
پدرم میگفت آن زمان مردم آرامش داشتند، مشکلات اقتصادی و گرانی نبود، ضمن اینکه عکس برای آنها جذابیت داشت، میگفت آن موقع، تفریح مردم در سه چیز بود: پارک، سینما و تئاتر، عکس. مردم با این سه مورد عجین شده بودند و زندگی میکردند و عکاسی را جزئی از هنر میدانستند و به همین دلیل استقبال زیاد بود، اما حالا نه، حالا طرف تا واجب نباشد به عکاسی نمیآید، الان مشتری میگوید آقا من دوتا عکس میخواهم چون لازم دارم! من هم به او میگویم دوتا که نمیشود، حداقل باید ششتایی باشد، یا مثلا مشتری را نشاندهام که عکسش را بگیرم و به او میگویم آقا یکذره صورتت را شاد کن اما میگوید آقا من اگر گریه نکنم خیلی است عکسم را بگیر تا بروم. درحالیکه آن موقع یادم است که پدرم میگفت من مشتری را که مینشاندم روی صندلی تا عکسش را بگیرم نیاز نبود که به او بگویم لبخند بزن، چرا؟ چون این صورت و گونه شادبود و ما عکس میگرفتیم. اکثرا وقتیکه میآمدند آرایش و اصلاحکرده بودند و با خودشان لباس میآوردند. اما حالا میگویند عکسم را بگیر بابا میخواهم به اداره برسم یعنی عکس را صرفا برای اداره میخواهند و دل و حوصله بزرگکردن عکس را ندارند. این موبایلها هم که آمد به عکاسیها ضربه زد؛ اما همینکه شما خاطرات عکاسی سنتی را زنده میکنید نشان دهنده این است که هنوز بعضیها در فکر هستند و نمیگذارند این حرفه پسرفت داشته باشد.
این استقبال ادامه پیدا کرد تا زمانی که عکاسی دیجیتال وارد شد؟
بله من یادم هست که در دهه هفتاد که فیلم 135 و 110 وجود داشت و وقتی به مراجعان میگفتیم بروید و دو روز دیگر بیاید عکسهایتان را تحویل بگیرید، چه ذوق و شوقی داشتند. حتی پدرم تعریف میکرد که تا قبل از سال 1350 عکس رنگی نبود و فقط عکس سیاهوسفید وجود داشت و سال 1350 عکس رنگی در اصفهان آمد و وقتی یک نفر برای گرفتن عکس رنگی میآمد چون باید عکس را برای چاپ به تهران میفرستادیم به آنها میگفتیم که برای تحویل گرفتن آن ده روز دیگر بیایند و با شوق منتظر میماندند و بلافاصله بعد از ده روز میآمدند.
پدرتان درباره عکاسی دیجیتال چه نظری داشت؟
دیجیتال که آمد، عکاسی سیاهوسفید تا حدودی از دور کنار رفت اما من یادم هست که سال 1382 مراسمی در سالن هلالاحمر نزدیک پلخواجو گرفته بودند که افراد زیادی در ان حضور داشتند؛ ازجمله آقای خیابانی گزارشگر ورزشی، خدابیامرز آقای ارحام صدر و خد ابیامرز استاد کسایی و چند نفر هم از ژاپن آمده بودند و درباره عکاسی دیجیتال صحبت میکردند. پدرم تعدادی از عکسهایی که دهه 40 و 41 چاپ کرده بود را آورده و به آنها گفت که دیجیتال خوب است ولی شما بدانید که یکزمانی مردم باز هم میآیند و از عکسهای سنتی استفاده میکنند و خلاقیت به این است که یک عکس با آن خلاقیت فردی و با علم روز و فکر عکاس گرفته شود. پدر میگفت عکس سنتی حرف دیگری را میزند و ممکن است در بیست سال آینده مردم دوباره از عکس سیاهوسفید استقبال کنند. واقعاحرف پدرم درست بود و الان خیلی از افرادی که برای عروسی عکس میگیرند، به ما میگویند عکس را بهصورت سیاهوسفید و با حالتی درست کنید که قدیمی باشد؛ یعنی هنوز از عکسهای سنتی استقبال میکنند.
پدر از شهر اصفهان هم عکس گرفتهاند؟
بله، اما بیشتر از زایندهرود و حاشیه رودخانه و پلخواجو و سیوسهپل و میدان نقشجهان و مسجدهای قدیمی عکس گرفتهاند که مربوط به سال 1345 و 46 است.
اما بیشتر بهعنوان عکاسی پرتره فعالیت داشتند. درست است؟
بله سیستم کار ما طوری است که بیشتر عکسهای رخ میگیریم، یعنی عکس پرسنلی.
حتما خیلی از این عکسها را نگه داشتید؟
بله ما یک پیراهن خالخالی به رنگ آبی داشتیم و خیلیها میآمدند و برای عکسشان این پیراهن را میپوشیدند. خیلی از افرادی که با این پیراهن عکس گرفتند، در جنگ ایران و عراق شهید شدهاند و عکسهایشان را داریم و در گلستان شهدا دفن هستند. این پیراهن به«پیراهن شهدا» معروف شده بود و معروف بود که هرکس این پیراهن را میپوشد شهید میشود. یک سری عکسهای سیاهوسفید و دسترنگ هم هنوز موجود است. آن موقع قبل از اینکه عکس رنگی بیاید عکسهای سیاهوسفید میگرفتند اما عکاسی دسترنگ وجود داشت؛ یعنی وقتیکه عکس را بزرگ کرده و روسازی میکردند به همکارها میدادند و بعضی وقتها هم عکاسها خودشان انجام میدادند و عکس را رنگ میکردند. هنوز هم هست و قبل از اینکه دیجیتال بیاید دسترنگ کار میکردند.
پدرتان عکسهای سیاهوسفید را برای دسترنگ کجا میدادند؟
پدرم میگفت که عکسها را به آبادان میفرستادند و فردی به اسم «ژرژ یونانی» رنگ میکرد و بیست روز بعد برای آنها به اصفهان میآورد.
پدرتان چه سالی به رحمت خدا رفتند؟
پدرم بیستم بهمنماه 1385 فوت شد و در قطعه 25 باغ رضوان مدفون هستند.
مهمترین درس و تجربهای که از پدر آموختید چه بود؟
روزی که ما آمدیم نزد پدرم کار کنیم، پدر نصیحتمان کرد؛ یعنی وصیت کرد که: بابا هفتاد درصد عکاسی مردمداری است و 30 درصد آن کار است، تا مردمدار نباشی نمیتوانی کارکنی. میتوانم بگویم یکی از عوامل پیشرفت پدرم این بود که خیلی مردمدار بود تا توانست به نتیجه و هدفش برسد، با مردم میجوشید، بهگونهای بود که مثلا اگر خانوادهای با سطح مالی خوب به عکاسی میآمدند و همان موقع افرادی با تیپ کارگری هم میآمدند، پدرم با هر دو قشر یکسان برخورد میکرد؛ بهغیراز آن کار خوب هم به همه تحویل میداد. من یادم هست که در همان دهه هفتاد که کارگرهایمان به اتاق بالا میرفتند و عکسها را چاپ میکردند، وقتی پایین میآمدند عکسها را یکییکی میدیدید و یک موقع از بین شصت سری عکس میگفت بیست سری از آنها باید عوض شود وقتی شاگردهایش میگفتند طوری نیست و مشتری متوجه نمیشود پدرم میگفت مشتری متوجه نمیشود اما ما میدانیم و باید پیش وجدان خودمان آسوده باشیم که این عکس این ایراد را دارد و به همین خاطر عکس را پاره میکرد و میگفت برو بالا دوباره ظاهر و چاپ کن و بیا پایین. پدرم تا وقتی عکسها را نمیدید برای ناهار به منزل نمیرفت. عکسها را میدید تا خیالش راحت باشد و برود و در اینزمانی که برای استراحت میرفت شاگردها عکسها را خشک و کنگره کرده و نمره و پاکت میکردند.
بهغیراز مردمداری که رمز موفقیت پدرم بود، او مرد جنتلمن و خوشپوشی بود و از اول تا آخرین روزهای حیات خود ظاهری جنتلمن داشت؛ یعنی موهایش را بالا میزد، فکل میگذاشت، پارافین میزد، کتوشلوار میپوشید و با کروات یا پاپیون میآمد. صبح به صبح که من میخواستم با پدرم به محل کار بیایم نیم ساعت صبر میکردم تا پدر کنار آینه صورتش را تمیز کنن، شلوارش را اتوکرده و ادکلن بزند. همسایهها میگفتند ما وقتی میخواهیم به عروسی برویم این لباسها را میپوشیم و پدر شما موقع کار و وقتیکه میخواهد به عروسی برود چطور میرود!؟