در این راستا بیش از آن که کروئلا را یک لایو اکشن یا درامی با مضمون انتقام بدانیم میتوانیم آن را در دسته درامهای موسوم به لباس قرار دهیم. داستان درامهای لباس در یک دوران تاریخی میگذرد اما برخلاف فیلمهای تاریخی تظاهر به پرداختن به رویدادهای واقعی نمیکند. این فیلمها به طور کلی از طریق استفاده از لباسهایی که گویا در آن زمان رایج بودهاند، به زمان مورد نظر دلالت میکنند. از مشهورترین فیلمهای درام لباس میتوان به بربادرفته اثر ویکتور فلمینگ، تس ساخته رومن پولانسکی و عصر بیگناهی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی اشاره کرد. فیلمهایی که سعی میکنند به جای اشارهای صریح به زمان، از لباسهای مختص به آن دوران استفاده کنند تا بدین وسیله دلالت به گذشته را ممکن سازند. با این تفاسیر کروئلا را میتوان درام لباسی دانست که به جای گذشته دلالتاش بر زمان حال است.
گویی کریگ گیلسپی در مقام کارگردان در تلاش است تا از زمان حال سندی تصویری برای آینده باقی بگذارد. با رشد روزافزون صنعت مد و استقبال هر چه بیشتر از فشنشوها، گیلسپی به جای اینکه دوربیناش را به یکی از همین سالنهای صنعت مد و فشن ببرد، داستانش را به کل جهان اثر تعمیم میدهد و نبرد اصلی فیلماش را وابسته به جدالی بر سر لباس ترتیب میدهد. جدالی که یک طرف آن کروئلا یا همان استلا و طرف دیگرش بارونس است. درست از زمانی که کروئلا مادرش را از دست میدهد و با جاسپر و هوراس در خرابهها همخانه میشود تنها هدفی که دنبال میکند ستاره شدن در صنعت مد و لباس است. تمام اهداف و انگیزههای شخصیتها در راستای طراحی لباس تعریف میشود و به خاطر همین است که باید چشم بر روی حفرههای کوچک و بزرگ فیلمنامه ببندیم. در واقع هنگام تماشای کروئلا نباید به منطق روایی توجه داشته باشیم و باید هر آنچه را جلوی چشمانمان رژه میرود بدون چون و چرا بپذیریم. به عنوان مثال استلا به سادگی با مقداری آرایش، رنگ کردن موهایش و گذاشتن یک نقاب روی چشمانش تبدیل به کروئلا میشود. هیچکس هم شک نمیکند که او همان استلا است، حتی زمانی که بارونس استلا را از نزدیک میبیند یکباره به شخصیتی فراموشکار و ابله تبدیل میشود و قادر به شناسایی استلا نیست. این موضوع تا زمانی که روایت اراده کند ادامه پیدا میکند و فیلمنامهی فیلم پر از این سوالات بیجواب است.
فیلم تشکیلات بارونس را عریض و طویل نشان میدهد که همواره محافظان زیادی از آن مراقبت میکنند. با این حال جاسپر و هوراس به عنوان دو شخصی که اندک هوشی دارند نقشه میکشند و به سادگی به تشکیلات بارونس نفوذ میکنند. این کار حتی کوچکترین چالشی برای این دو نفر ایجاد نمیکند و آنها با طراحی یک برگه رزومهی جعلی، استلا را به درون سیستم بارونس میفرستند. زمانی که استلا به فروشگاه بزرگ بارونس میرود به تدریج با حقایقی از زندگی گذشتهاش رو به رو میشود. حقایقی که او را در مقابل بارونس قرار میدهد. از اینجا به بعد روند فیلم بر مبنای دوئل پنهان و آشکار آن دو پیش میرود. جدالی که ابتدا انگیزهی انتقام جرقهی آن را در ذهن کروئلا فعال میکند و در نهایت به جنگی بر سر قدرت تبدیل میشود.
در نبردی که کروئلا با بارونس دارد شرارت مشخصه اصلی کروئلاست. شرارتی که گویا از مادر واقعیاش به ارث برده است و در فیلم با جلوهای جذاب، نمایشی و سرگرمگننده به تصویر کشیده میشود. بنابراین اتفاق ترسناک ماجرا اینجاست که فیلم ظاهری جذاب و شیک از آنچه که شر نامیده میشود ارائه میدهد و تازه سعی میکند با دستگذاشتن بر روی گذشتهای تراژیک آن را باورپذیر و همدلیبرانگیز جلوه بدهد. مخاطب در نبردی که دو سرش هیچ شخصیت مثبتی وجود ندارد با کروئلا همذاتپنداری میکند، غافل از اینکه کروئلا خود جلوهای از شر است.
در جایی از فیلم، کروئلا به آرتی دستیار بارونس میگوید: «مردم نیاز دارند به یک آدم شرور باور داشته باشند و من با کمال میل این جای خالی را پر میکنم.» این دیالوگ که گیلسپی در زبان کروئلا گذاشته بخشی دیگر از استراتژی زیرکانهی فیلم را شرح میدهد. هنگامی که کروئلا با لباس سیاه و سفید خالدار خیرهکنندهاش در میهمانی بارونس ظاهر میشود، این تردید به وجود میآید که شاید او این لباس جدید خود را از پوست سگهای بارونس تهیه کرده است. گیلسپی با زیرکی این موقعیت را جوری طراحی میکند که ما فکر کنیم که شاید کروئلا واقعا این کار را انجام داده است. مسئلهای که باتوجه به اطلاعاتی که از کروئلا داریم رخ دادنش به هیچوجه بعید نیست.
در لحظهای دیگر از کروئلا، شخصیت آرتی رو به استلا میگوید که «معمولی» بدترین توهینی است که میشود به یک نفر کرد. به نظر میرسد که گیلسپی همهی تلاش خود را کرده تا داستان کلاسیک و آشنای شخصیت اصلی خود را مطابق با آنچه که هالیوودِ امروز انتظار دارد به تصویر بکشد. تصاویری دیدنی، پرزرق و برق با ریتمی تند و سرزنده که پشت هم سوار شدهاند تا به این داستان تکخطی قدیمی جلوهای تازه بدهند. شیرینکاریهای تماشایی، نقشههای زیرکانه و خرابکاریهای مفرح، صحنهپردازیهای شلوغ، خوشرنگ، تصاویر تزئینی و جلوهگر، همهی جهان فیلم را تشکیل میدهند. روایت فیلم بر اساس یک درام پر فراز و نشیب پیش نمیرود بلکه تنها به واسطهی یک سری اعمال زیرکانه و نقشههای مربوط به دزدی کروئلا و دو دوستش پیش میرود و ما در طول فیلم مدام شاهد نقشهها و شگردهای متنوع کروئلا و تیمش هستیم که آمال اصلی تمام این اعمال تصاحب جایگاه بارونس است. در این میان، خطا و کاستی هیچگاه به نقشههای این گروه راه پیدا نمیکند و این سه نفر بدون کوچکترین مزاحمت و چالشی تمام اهداف خود را عملی میکنند. نقشههای زیرکانهای که بر مبنای عنصر غافلگیری شکل گرفتهاند و در طول فیلم به تدریج مقیاس بزرگتری پیدا میکنند، تا هر بار تماشاییتر از قبل باشند. ما مدام کروئلا و گروهش را در حال پیاده کردن نقشههای مختلف میبینیم؛ اینکه به عنوان مثال چگونه گردنبند بارونس – که در اصل متعلق به مادر کروئلا است – را از داخل گاوصندوق او سرقت کنند و یا ترفندهایی که برای پیروزی کروئلا در رقابت با بارونس استفاده میکنند. فیلم در انتها با پیروزی کروئلا بر بارونس به پایان میرسد. جایی که او با پیاده کردن نقشهای هوشمندانه انتقام خود را از بارونس میگیرد.
به طور کلی میتوان گفت که کروئلا بیشتر از آن که بر روی داستان متمرکز باشد بر روی طراحی لباس متمرکز است و در این بین کلیت فیلم به جای ارائه یک روایت منطقی، با حفرههای متعدد داستانی روبهروست و نتیجهاش زیبا جلوهدادن شرارت و زشتی است.