شما اینجا هستید
سرمایه عاطفی مطالعه
مترجم : روشنک موسوی
مطالعه کردن یعنی تجربه کردن جهانهایی بیش از آنچه به شخصه میتوانیم تجربه کنیم، وارد شدن به زندگی دیگران، ساماندهی دانش بر اساس دستهبندیهای کارآمد… یا دست کم میتواند اینگونه باشد. پژوهشهای اخیر به شدت نشان دادهاند که مطالعه با تغییر دادن و فعال کردن نواحی مسئول هوش شناختی و عاطفی در مغز، این دو ویژگی را بهبود میبخشد.آیا مطالعه برای بقای انواع حیاتی است؟ شاید نه.
جورج میلر در کتاب «علم» مینویسد: «حدود پنج هزار سال است که انسانها میخوانند و مینویسند که برای تغییرات انقلابی عمده زمان کوتاهی است.» قبل از اختراع زبان نوشتاری دهها هزار سال وقت کافی داشتیم. اما دانشمندان عصبشناس میگویند که مطالعه نواحیای از مغز را که مسئول زبان گفتاری و بینایی هستند «مجددا سیمکشی میکند». حتی بزرگسالانی که دیرتر سواد خواندن را میآموزند هم میتوانند این آثار را تجربه کنند. این اثر بنا به یافتههای محققان «ارتباط عملکردی را با کورتکس بصری (مسئول بینایی انسان)» افزایش میدهد که در دنیای مدرن «روش مغز برای فیلتر کردن هجمه اطلاعات بصری است که توجه ما را جلب میکنند.»این بهبود مبادله میان نواحی مختلف مغز همچنین ممکن است در اختلالهای رشدی هم مداخله کند. مثلا پژوهشی در دانشگاه کارنیج ملون نشان داده است که «صد ساعت مطالعه فشرده، مهارت خواندن بچهها را بهبود داد و کیفیت یکپارچگی ماده سفید را به سطح نرمال رساند.» (ماده سفید، بخش سفید رنگ مغز است که بر یادگیری و عملکردهای مغز تاثیر میگذارد.) توماس اینسل، رئیس انستیتوی ملی سلامت روان، میگوید که حتما باید از این یافتهها در درمان اختلالات روانی استفاده کرد؛ چون به نظر میرسد بر مدارهای مغز اثر میگذارند.مطالعه نه تنها شناخت را بهبود میبخشد، بلکه میتواند «نظریه ذهن» جامعتری ارائه دهد. منظور دانشمندان علوم شناختی از «نظریه ذهن» این است که ما چطور وضعیتهای روانی را به افراد نسبت میدهیم و از آنها استفاده میکنیم تا رفتار افراد را پیشبینی کنیم. نظریه ذهن جامعتر یا «روانشناسی شهود» باعث میشود همدلی بیشتری با بقیه نشان دهیم و از زاویه دیدهای گوناگونتری به مسائل نگاه کنیم.پژوهشها نشان داده نظریه ذهن را میتوان با خواندن روایت جامعتر کرد. ریموند مر تحلیلی در دانشگاه یورک کانادا منتشر کرده که اثر فهمیدن داستان بر نظریه ذهن را نشان میدهد و نتیجه میگیرد هرچه بهتر وقایع روایتهای داستانی را بفهمیم، اعمال و نیات اطرافیانمان را هم بهتر میتوانیم بفهمیم. البته روایتهای مختلف تاثیرهای متفاوت دارند. دیوید کامر کید و امانوئل کاستانو در کالج پژوهشهای اجتماعی در پژوهشی، تاثیر تفاوت کیفیت نوشتار بر واکنشهای همدلانه را به طور تصادفی روی هزار شرکتکننده برگزیده از نویسندگان عامهپسندهای پرفروش تا رماننویسان حرفهای بررسی کردند. آنها برای توصیف تفاوت به کتاب «لذت متن» رولان بارت رجوع کردند: «برخی از نوشتارها همان است که «نویسندگانه» میخوانیمش و شکافهایش با مشارکت شما پر میشود؛ اما برخی دیگر «خوانندگانه» هستند و سرگرمتان میکنند. «خوانندگانه» بیشتر در داستانهای ماجراجویانه و رمانس و جنایی یافت میشود که نویسندهاش اتفاقها را به شمای خواننده دیکته میکند. اما داستان «نویسندگانه» یا ادبی شما را به محیط جدیدی وارد میکند که باید در آن خودتان راه خود را بیابید.»پژوهشگران دریافتند کسانی که داستان ادبی خواندند امتیاز نظریه ذهنشان از آنها که داستان عامهپسند یا کتاب غیرداستانی خواندند، بیشتر بود. پژوهش دیگری نشان داد که زبان توصیفی نواحیای در مغز را برمیانگیزد که به نظر نمیرسید با مطالعه در ارتباط باشند. آنی مورفی در نیویورک تایمز مینویسد مثلا کلماتی مانند «اسطوخدوس» و «دارچین» و «صابون» صرفا از نواحی پردازنده زبان در مغز پاسخی دریافت نمیکنند، بلکه از نواحی مربوط به بویایی هم پاسخ میگیرند.به بیان دیگر، مطالعه برای مغز ممکن است مشابه تجربه واقعیت باشد و واکنشهای عاطفی را برانگیزاند: «گویا مغز تفاوت چندانی میان خواندن یک تجربه و تجربه کردن آن در زندگی واقعی قائل نمیشود.» (البته اگر تجربه به زبان احساسی نوشته شود.) همچنین مغز عاطفی تمایز قابل توجهی میان خواندن کلمات مکتوب و شنیدن آنها نمیگذارد. مثلا مشارکت کنندگان در پژوهشی آلمانی-نروژی که به بلندخوانی شعر گوش میدادند هم احساسات فیزیکی را تجربه کردند.اما متون مختلف پاسخهای مختلف را هم برمیانگیزاند. مثلا ممکن است رمانی را بخوانیم یا گوش کنیم و به جای اینکه فقط تجربه احساسی داشته باشیم، چندین زندگی را زندگی کنیم. نویسندگان پژوهشی در سال ۲۰۱۳ در دانشگاه اموری اثبات کردند مطالعه رمان میتواند نواحی مغز را مجددا سیمکشی کند و باعث تغییرات زودگذر در ارتباطات عملکردی آنها شود. حداکثر تا پنج روز بعد از مطالعه رمان «بمبئی» از رابرت هریس این تغییرات زیستشناختی در شرکتکنندگان پایدار باقی ماند. درست است که تمامی این پژوهشهای بر تغییراتی ناپایدار دلالت دارند اما از زمانی که زبان نوشتار پدید آمد تاکنون مغز ما تغییرات بنیادی کرده است که برخی از آنها در ابتدا گذرا بودهاند. همچنین شاید بتوان از این سیمکشیهای مجدد گذرا در مغز برای مداخلات درمانی الگو گرفت و نوع شدتیافتهتر آن را در درمان به کار برد.
url : http://www.isfahanziba.ir/node/66369
دیدگاه جدیدی بگذارید